خدمات فرهنگی و کامپیوتری قائم رایانه | ||||||||||||||||||||||||||
اقیانوسی به وسعت ازل و ابد
یک روز دلم به جشن مولا علیه السلام می رفت<\/h3>
چیست این بهار خجسته ؟ چیست این لحظه شگفت زیبا ، زیبای شگفت ؟ |
آحاد ملک چو سجده بر آدم کرد |
بر نام علی و شوکت خاتم کرد |
در روز غدیر خم نه تنها آدم |
بر قامت مرتضی فلک سر خم کرد |
**************************
غدیر ، دورنمایی از حقایق امامت بود در دقایق آن صحرا .
کاروانیان از حج بازگشته اند و سوغاتی از ? توحید ? به همراه دارند . با استماعِ بیاناتِ رسولِ مهربانی ، رو به ? نبوت ? آورده اند و اینک ? امامت ?.
کدامین طنین ، با آهنگی از دیار آینه ، می تواند گل و گلشن را به سینه ها مهمان کند ؟ مَنْ کُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا عَلِیٌّ مَولاه .
کنارِ برکه ، سکوی جاودانگی بود که از یک سو اتمام دین را دید و از دیگر سو ، آغاز معرفیِ همگانیِ علی را .
غدیر نشان داد خدا عادل است و ولایت را در وجود سزاوارترین ، مستقرّ می سازد . دستی ، جانشینِ دستی شد و از این گل تازه ، افسردگیِ آن صحرا زدوده شد .
غدیر ، برکه ای از تدبیر بود برای رسیدن به رستگاری های پیاپی ، رسیدن به هم صدایی و هم سویی .
غدیر می خواست تمامیِ فاصله ها را به صفر برساند و به مار های خفته و مترصد ، طعم گس هلاکت بچشاند .
می خواست تحریف ، در جامعه نیفتد .
کدام زخم ، با فراموشیِ این میثاق برابری می کند آیا ؟!
عیدی آمد و سوزندگیِ آن بیابان ، خنکایِ بهار را لمس کرد .
برکه ای که ماناتر از اقیانوس بود ، امامت را به جریان انداخت .
غدیر ، آبراهه ای بود به خشکزار اندیشه های تمام اَعصار .
" محمد کاظم بدر الدین "
**************************
این آخرین نظاره های خورشید است . شلاق شن های روان و صدای زنگ بیگاه شتران ؛ آخرین تصویر دست ها و چشم های داغدار .
کویر ، دو زانو نشسته است ، سنگریزه ها و شن های داغ ـ حجة الوداع ـ نفس های گلوگیر . صدایی نیست ؛ سکوت ، هیاهوی حوالی را می شکند .
سرهای آوار بر زانون ، محزون و ماتم زده ؛ ? خداحافظ مکه ، مدینه ، شعب ... ?
این آخرین کلماتیست که از گلوی خورشید شنیده می شود .
گرمای تابستان بر تن دقایق، عرق کرده است . خداحافظ ، هوای نفسگیر مکه ، خداحافظ مدینه !
چشم می چرخاند از زاویه وداع ، دست بالا برده است و چشم های نظاره گر را شاهد می گیرد به پیمانی که دست هایش را در دست های علی گره میزند .
آرام آرام هیاهو رنگ می گیرد ـ لبخند ها و کینه ها ـ . دست های بیعت و خنجر های گره شده در مشت . سر بر گریبان های های اشک می ریزند وداع با رسول را و رسول که صدایش در بیابان های تفتیده ، خواب خاک را می شکافد که :
افراشتم دو دست که می خواهمت علی |
این برکه شاهد است که می خواهمت علی |
وقتی رسول دست علی را گرفته بود |
لبخند میزد و دلش اما گرفته بود |
بغض هایی تنومند ، زائرانی خسته ، چشم هایی بارانی ، سر بر گریبان اندوه ، آخرین نظاره های خورشید .
خداحافظ ، رسول ! پس از سال ها تلاش ، سفرت را آغاز کرده ای به سوی آرامش ، به سوی معبود .
خداحافظ ، رسول ! بیست و سه سال سکوت علی ، نشانی از بیعت در این هنگامه تاریخساز است .
یک لحظه محو شد اثر سنگریزه ها |
خاموش شد دو چشم تر سنگریزه ها |
مرگ ستاره ها همه یک یک شروع شد |
از آن دقیقه مرگ ملائک شروع شد |
ماهِ بدون پرتو خورشید می شود ؟! |
حالا شما بگو که غدیر عید می شود ؟! |
" حمیده رضایی "
**************************
از دوردست ، صدایی ، سکوت صدا را می آشوبد . به گمانم صدای زنگ کاروان است که در همهمه وحشت افزای تنهایی برکه می پیچد .
ای کاش لحظه ای کنار من درنگ کنند تا تنهاییِ خود را با حضورشان قسمت کنم .
ای کاش آبی داشتم تا عطش و خستگی راه را با خنکای وجودم فرو می نشاندند ! غدیر ، خسته و تنها ، سر در گریبان فرو برده و رؤیاهایش را آه می کشد .
کاروان نزدیک و نزدیکتر می شود . ناگاه ، صدایی ، در سکوت کاروان پیچید . صدایی ، حجاز را به لرزه افکند .
? بایستید ! دهان های باز برگشتند |
تمام گردنه های حجاز برگشتند |
همین که پرده خاموش کاروان افتاد |
صدا دوید و در آغوش کاروان افتاد ? |
رفتگان را فرا خوانید و جاماندگان را دریابید که پیامی مهم دارم .
سکوت ، به زمزمه نشست . زمزمه ها بلند و بلندتر و موجی از همهمه در کاروان افتاد . دستان خدا در دست رسول اللّه صلی الله علیه و آله ، بالا رفت .
? مَنْ کُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا عَلِیٌّ مَولاه ? . تاریخ سالخورده حجاز ، هنوز هم هجوم بی دریغ دستانی را که برای بیعت پیش می آمدند ، به خاطر دارد .
شاد باش های آمیخته با کینه فرود آمدند .
سیل تبریک های پیاپی که بوی نفرت می داد .
عقده ها سر باز کرده و زخم های چرکینی که متولد شد .
... و خدا ، ولایت علی علیه السلام را به انسان هدیه کرد و حصار محکم خود را به بشر ارزانی داشت . چشمه حیات جاری شد تا بنی آدم ، عطش بیحد و حصر خود را فرو بنشاند به زلالیِ محبت مولا .
و حب علی ، سرآغاز همه خوبی ها گشت . راه راست نمایان و دین خدا تکمیل شد .
آینده تاریخ انسان ، به دست های ? ید اللهی ? علی سپرده شد تا در سایه سار محبت و عدالت بی دریغش ، به آرامش برسد .
بارانی از رحمت ، باریدن گرفت . خدا ، مهر علی را به خاک هدیه کرد و خاک ، بارور شد ، نام علی را به گوش آبها خواند و رود ها خروشیدند ، یاد علی را به درخت ها ، سپرد و درخت ها ، سبز شدند .
صدای هلهله می آید ؛ اما حزنی غریب ، گلوی لحظات را می فشرد غدیر ، شاد و غمگین است .
اینجا نقطه آغاز دلتنگی های علی است ؛ شروع داستان حق طلبی فاطمه علیها السلام . غدیر ، رنج روز های نیامده علی است ؛ ابتدای بیست و پنج سال خانه نشینی ذوالفقار .
غدیر ، اولین پژواک از اندوه بیشمار ، چاه دلتنگی های مرتضی است .
" خدیجه پنجی "
**************************
غدیر ، نام اقیانوس بیکرانی است که افق در افق ، با آسمان نسبت دارد و موج در موج ، هم آغوش عرش است . عرش ، از آخرین موج های غدیر آغاز می شود .
خوش به حال فرشتگان که هر شامگاه ، با سرخی شفق ، فوج فوج در زلال بیکران غدیر بال می شویند و در ساحل سبز غدیر به نماز می ایستند !
آدم از بهشت شروع شد و به زمین پیوست و سال ها در زمین گشت و گشت ؛ با شیون و اندوه . سرانجام ، غدیر خم را یافت و از معبر غدیر ، دوباره به بهشت بازگشت . در جاذبه این خاکدان سخت ، غدیر تنها بال پرواز به سمت بهشت است . دیگر هر چه هست ، خاک است ، خون است ، خاکستر است .
یکصد و بیست و چهار هزار چشمه از ازل تا به ابد جاری گشت و به غدیر پیوست .
اینک غدیر ، حاصل یکصد و بیست و چهار هزار چشمه زلال رسالت است که موج در موج ، عرفان و معرفت را فراراه انسان قرار داده است .
? فَصَلّ لِرَبِّکَ وَانْحَرْ ? .
پس اگر هنوز ذوق تماشایت هست بیا به کرانه غدیر بایست تا پنجره هایی از عرش در برابرت گشوده شود و تو را به تماشای لوح و قلم ببرد .
هیچگاه آرزو کرده ای که تو در لب دریایی ، آهسته آهسته قدم بزنی و فرشتگان ، فوج فوج از برابرت پرواز کنند ؟ اگر جوابت آری است ، در یک غروب ، دست از هر چه هست و نیست بشوی و تنها یک دل با خود بردار و در کرانه غدیر برو ، ببین پرواز فرشتگان چقدر زیباست ، چقدر تماشایی !
هر کس که یک بار گذرش بر کرانه های غدیر افتاده باشد ، دیگر همیشه مست است ، همیشه عاشق است . دیگر هیچگاه غم سراغش نخواهد آمد .
پس پیراهنی از غدیر مبارکت باد !
" قنبر علی تابش "
**************************
ظهر بود ؛
گرم و تن سوز ؛ خاک ها ، از شلاق شعله های خورشید ، زخمی .
ظهر بود که صدای صاعقه زمان ، حادثه ای را رقم میزد .
صدا ، پروانه ای می شد که روی هزاران شانه خسته و خاک گرفته می نشست .
برکه ، خودش را تا مرز دریا شدن باور کرده بود .
برکه ، روی پاهایش ایستاد و موج موج خنده بر چهره میهمان ها پاشید .
برکه ، ایستاده بود و بهار را در آغوش می کشید .
برکه ، تمام پروانه های تنش را در آسمان آبی صحرا رها کرده بود و در خودش نمی گنجید .
غدیر دیگر برکه نبود .
? غدیر ای باده گردان ولایت |
رسولان الهی مبتلایت |
ندا آمد ز محراب سماوات |
به گوش گوشه گیران خرابات |
رسولی کز غدیر خم ننوشد |
ردای سبز بعثت را نپوشد ? |
غدیر دف میزد و بر طبل های شادی می کوبید .
ناگهان ، دست های خورشید ، در دست های وحی گره خورد .
آسمان خودش را روی پاهای خورشید انداخت .
تمام ستاره های آسمان ، به شبنشینی چشمان خورشید آمدند .
دست های وحی ، بالا می رفت و دست های خورشید را بالاتر می برد .
هزاران باور ، میدیدند و تبریک می گفتند .
? اشهد انک امیر المؤمنین الحق الذی نطق بولایتک التنزیل و اخذ لک العهد علی الأمه ? .
غدیر فریاد می کشید و دهانهای تعجب ، خشک شده بود .
غدیر فریاد می کشید و صدای پای بهار ، تا آسمان هفتم پیچیده بود .
غدیر فریاد می کشید و رسول ، طنین صدایش را در برکه به نجوا نشانده بود .
? من کنت مولاه فهذا علی مولاه اللهم وال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله ?.
"ابراهیم قبله آرباطان "
**************************
رفتگان برگردند و نیامدگان شتاب کنند ! در این نقطه تاریخ و در آبگیر آرزوی رسول اللّه صلی الله علیه و آله ، آینده اسلام رقم می خورد . این آبگیر خشک ، مادر دریاهاست و استسقای عشق را چارهای جز غدیر نیست .
اینجا بایستید و آه بکشید و بخندید و پای بکوبید و گریه کنید ؛ زندگی فاصله گریه و خنده است و اینجا خنده ها و گریه های تاریخ رقم می خورد .
شادی امروز ، آی های برای فرداست . جشن غدیر ، فریاد غربت علی است ؛ فریاد حقانیت فاطمه .
اینجا آینده اسلام رقم زده می شود .
بشتابید ! زود ، دیر می شود ، اگر نفروشید دل را و نخرید ولای علی را ، دچار سقیفه می شوید .
بشتابید ! دروازه بهشت اینجا باز می شود . بشتابید تا غدیر تمام نشده .
" حسین امیری "
**************************
غدیر ، سفر های است که برای تمامی گلها پهن کرده اند .
غدیر ، گلبانگ عاشقانه و جاودانه هستی است .
غدیر ، یک اتفاق ساده نیست ؛ یک گزینش رحمانی است .
غدیر ، یک کلمه نیست ، یک برکه نیست ؛ یک دریاست ؛ رمزی است بین خدا و انسان .
غدیر ، گل همیشه بهار زندگی است . دریایی بیکرانه است ؛ جاری بر جان های پاک و اندیشه های تابناک .
غدیر ، تجلی خواست خالق ، روح آفرینش ، برانگیزاننده ستایش و دست های بلندی است که انسان خاکی را به افلاک می کشاند .
غدیر ، ریزش باران الطاف رحمانی بر گلزار جان های تشنه است .
غدیر ، برکت همه احساس های معنوی و دریای جاری خیرات نبوی است .
در غدیر بود که تیرگی ها فراری شدند و نورانیت محض ، خودنمایی کرد .
در غدیر بود که قیافه ایمان ، تماشایی شد و شاخه های عشق ، بر تن ایمان رویید .
در غدیر بود که درخت هستی ، به کمال رسید .
در غدیر بود که قرابت انسان با خدا آشکار شد .
در غدیر بود که نیلوفر عشق ، بر گرد محور زمین پیچید .
در غدیر بود که جوانه جاودانه ولایت عاشقانه ، سر برکشید .
" حمزه کریم خانی "
**************************
صحنه تاریخ ، آماده ؛ شروع داستان
تک تکِ نقش آفرینانش عزیز و مهربان
یک نمایشنامه زیبا و جالب ، خواندنی
کارگردان توانایش ، خداوند جهان
پرده اول : صدای مبهم یک قافله
می شکافد سینه خشک کویری ناتوان
بوی باران ، بوی ناب اتفاقی بی نظیر
عطر آواز ملایک در سکوت کاروان
منبری بسیار ساده ، پله پله تا خدا
ایستاده قلب عالم بر بلندای جهان
چشم ها خاموش ، سرشار از سؤالاتی شگفت
هان ! چه می خواهد بگوید خاتم پیغمبران
می گشاید لب ، به ? بسم اللّه الرحمن الرحیم ?
می برد بالای سر، دست ولایت ناگهان ...
پرده دوم : صدای همهمه ، باران نور
رقص و آواز و شمیم هلهله در آسمان
روزگار از شوق فریاد ? علی ? سر می دهد
با ولایت بیعتی جاوید می بندد زمان
پرده آخر : کسی از نسل تاریخ غدیر
می رسد با ذوالفقاری انتهای داستان
" خدیجه پنجی"
**************************
آرى ... خم !
شربدار ولایت
غدیر حادثات
و میان منزل افشاى رازهاست .
بنگریدش
که بر اوج دست و بازو
در چنگ چنگالى از نور
ایستاده است
به ابرها نزدیکتر تا به ما
و نگاه نمى کند
نه در چشمان مشتاق
نه در دیدگان دریده از حسد .
به این ترانه گوش کنید
که در هفت آسمان مى طبپد :
? هر که مرا مولاى خویش بداند اینکه فرا چنگ من ایستاده مولاى اوست ? . آرى
امروز همه چیز کامل است
معیارى بدنیا آمده
که در سایه اش
نیک و بد از هم مشخصند .
در این زلال ، باید جان را به شستشو نشست
در غدیر ، یک تاریخ تبلور پیدا کرد .
و بدین سان ، آن دشت که دیروز گمنامش ،
کندى و سستى قافله ها را مى زدود ،
امروز ،
طلوع آفتاب ولایت را بستر شد .
آن برکه آب ، میانه کویرى برهوت ،
که رنج و خستگى مسافران را به جان مى خرید ،
امروز ،
چشمه جوشان و همیشه جارى پهنه آرمان هاى والا گشت .
بدین سان بود که پیامبر ( درود خدا بر او و خاندانش )
ندا در داد :
آنها که بى ولایت على ( سلام خدا بر او ) رفته اند ،
باز گردند و
در کناره غدیر ، ? آینه بلند اى آسمان کویر ?
با حماسه ساز نهضت اسلام ، روح مطهر زمان ،
بیعتى دوباره کنند ،
و در طبیعت حقیقت ، تنفسى روح نواز و مستى زا ...
و اینگونه بود که به یکباره ،
از کالبد بى جان یک دشت پر سکوت
غوغاى اجابت و پذیرش برخاست . و هیاهوى سر در گم انسانى ،
در بازتاب مرز هاى روشنى و جاودانگى
جوششى مداوم یافت ،
بیراهه ها ، نهاده شد ،
و حجت در جانشان بیامیخت .
راستى را ،
مگر خورشید در غروبش ،
ماه را به نور افشانى ، نمى گمارد ؟
و مگر دریا ،
ابر را ،
از خود و براى خود ، غنا نمى بخشد ؟
در این زلال ، باید جان را به شستشو نشست و از این دریا ، باید گوهر هاى ناب به دست آورد .
در غدیر که به چه مى اندیشد ؟
در غدیر گویا محمد صلى الله علیه و آله مى اندیشد :
بدون على علیه السلام چگونه خواهد رفت ؟
و على علیه السلام مى اندیشد :
بدون محمد صلى الله علیه و آله چگونه خواهد رفت ؟
و على علیه السلام مى اندیشد :
بدون محمد صلى الله علیه و آله چگونه خواهد ماند ؟
و مردم بین همین رفتن و ماندن است که به ابهامى شگفت گرفتار آمده اند :
این همان محمد صلى الله علیه و آله است که مى ماند ، اگر با على بیعت مى کردیم ،
و این حتى على علیه السلام است که مى رود ، اگر بیعت را شکستیم !!
توده مردم به چگونگى بیعت مى اندیشند و سران توطئه به شکستن بیعت ...!!